مهتاب کفش هایش را درآورد و با جوراب ایستاد کنار تخت. دکتر سر برگرداند و خندید؛ اولین بار بود به دکتر زنان می رفتم. خجالت می کشیدم. لب گزیدم و لباسم را هم درآوردم. رفتم سمت تخت معاینه، همان لحظه دکتر داد زد که مریض بعدی بیاید داخل. خشک شدم. به دکتر گفتم صبر کنید من بروم بیرون و بعد مریض بعدی بیاید ...