تا گوشی ام را گرفت و پیام هایم را دید با کمربندش به جانم افتاد چنان سرم را به دیوار کوبید که نفهمیدم چطور خوابم برد یا بیهوش شدم وقتی بیدار شدم صبح شده بود جای کمربند روی دستانم وبدنم مانده بود و صورتم کبود بود به سختی مانتو ام را پوشیدم و کوله ام را برداشتم واز پنجره اتاق فرار کردم فرار کردم تا به ...