روزی معاویه از عقیل پرسید: داستان آهن تفتیده چیست؟ عقیل گفت: هنگامی که روزگار بر من سخت شد و از فقر و تنگدستی جانم به لب رسید، پیش خود اندیشیدم که برادرم به حکومت رسیده است و اموال زیادی در اختیار دارد، نزد او بروم و یاری بخواهم. با این نیت، در تاریکی شب به کمک یکی از فرزندانم به خانه علی(ع) رفتم ...