محمدزاده در بخشی از داستان کوتاه خود آورده است: آنقدر به در گاراژ نزدیک بود که وقتی شاگرد اتوبوس داد می زد؛ مسافران اهواز جا نمانند؛ همه صدایش را می شنیدند حتی آن هایی که میان کرکر قلیان گوش به صدای دل نشین و مردانه او داده بودند و رزم رستم و سهراب را از دهان گرمش می شنیدند و خون ایرانی و غیرت و ...